1 از بند غرور می گشایم خود را آن طور که هست می نمایم خود را
2 عمری به رعونت صفت خود کردم چندی به شکست می ستایم خود را
1 نوشیم شربتی که شکرها درو گم است داریم عزلتی که سفرها درو گم است
2 صد روشنی است در تتق تیره روزنم فیروز شام من که سحرها درو گم است
1 شب عشاق ز روز دگران در پیش است مرگ این طایفه، بسیار، ز جان در پیش است
2 من همان روز که جولان تو دیدم گفتم که فراموشی ام ز دست و عنان در پیش است
1 دلم در کعبهای رو کرد و همت جوید از دلها که خواهد ماندش از پی کعبهها در طی منزلها
2 تو افلاطون دلی، اندیشه را چین در جبین مفکن در آن وادی که جز حسرت ندانی حل مشکلها