1 از بند غرور می گشایم خود را آن طور که هست می نمایم خود را
2 عمری به رعونت صفت خود کردم چندی به شکست می ستایم خود را
1 به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
2 به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را
1 مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
2 زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم کنایت از ادب آموزی تقاضایی است
1 دورم از کوی تو، جا در زیر خاکم بهتر است زندگی تلخ است با حرمان، هلاکم بهتر است
2 من که مجروح خمارم مرهم راحت چه سود جای مرهم بر جراحت برگ تاکم بهتر است