1 از بند غرور می گشایم خود را آن طور که هست می نمایم خود را
2 عمری به رعونت صفت خود کردم چندی به شکست می ستایم خود را
1 گر تکیه گاه گلخن و گر مسند جم است رویم به روی محنت و لب بر لب غم است
2 ما بار نیکنامی عصمت نمی کشیم رندی حریف ماست که بد نام عالم است
1 من بلبل آن گل که گلابش همه خون است مرغابی آن بحر که آبش همه خون است
2 خونم به گلو ریز که بیمار محبت آشوب نشانست و به آبش همه خون است
1 مست و بد خوبیم و همصحبت جانانهٔ مست فتنهانگیز بود آتش و همخانهٔ مست
2 همه محتاج شرابیم ولی ساقی عدل ندهد ساغر هشیار چو پیمانهٔ مست