1 سودای تو بر دگر صنم می بندم هیچم نگشاد از آن وهم می بندم
2 این بی مغزی از قلم آموخته ام کم سر بدو شاخ است و قدم می بندم
1 رنگ رویت بر ارغوان خندد لعل تو بر می جوان خندد
2 خنده خونین زند انار زرشک هر کجا آن دو نار دان خندد
1 هر شب ز تو جفت شیونم تا بسحر چون صبح ز غم دم نزنم تا بسحر
2 وین جامۀ خواب را که نامش پلکست بر مردم دیده نفکنم تا بسحر
1 یاد تو کند کسی که خامش باشد مست تو بود کسی که باهش باشد
2 آنجا که برد غمزۀ تو دست بتیغ جان آن ببرد که خویشتن کش باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به