1 گیسو به سر زلف تو در خواهم بست تا بنشینی چو دوش نگریزی مست
2 پیش از مستی هر آنچم اندر دل هست میگویم تا باز نگوئی شد مست
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی
1 … …
2 … …