سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم
1
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم
رخش را کعبه دانم، جامهٔ احرام می شویم
2
به خون توبه، زهد خشک، آلوده ست دامان را
ردای خانقاهی در می گلفام می شویم
3
نیاز دل، غرور ناز او را سرگران دارد
نگاه از چشم می دزدم، ز لب پیغام می شویم