کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش از آذر بیگدلی غزل 4

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را

1 کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را

2 گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را

3 نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را

4 بباغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را

5 چو آن مفلس که گم شد گوهری در مخزن شاهش دلم در کوی او گم شد، چسان جویم نشانش را

6 ز مژگان ترک چشمش بسته تیغ و، جان طلب دارد؛ ولی جز من نمی فهمد کس از مردم زبانش را

7 کنم هر شب در آن کو پاسبانان راز جان خدمت مگر روزی بمن تنها گذارند آستانش را

8 چو چشمم بر شهیدانش فتد، در حشر آسایم چو ره گم کرده یی آذر که، بیند کاروانش را

عکس نوشته
کامنت
comment