مرا به کوی تو خواهم که خانه‌ای باشد از جامی غزل 336

مرا به کوی تو خواهم که خانه‌ای باشد

1 مرا به کوی تو خواهم که خانه‌ای باشد ز بهر آمدن آنجا بهانه‌ای باشد

2 گذاشتم دل صد پاره را به خاک درت که پیش تیر تو از من نشانه‌ای باشد

3 من آن نیم که عنان گیریت توانم کرد مرادم از تو همین تازیانه‌ای باشد

4 چه بیم ز آتش دوزخ که گفت واعظ شهر که آن ز شعله شوقت زبانه‌ای باشد

5 ز خوبی تو به هرجا حکایتی گفتند حدیث یوسف مصری فسانه‌ای باشد

6 مپوش عارض و خال از دل رمیده من که مرغ زنده به آبی و دانه‌ای باشد

7 سگی‌ست جامی و جایش همیشه خاک درت نه آن سگی که به هر آستانه‌ای باشد

عکس نوشته
کامنت
comment