-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم
2 بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم
3 بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی که عمری نیم بسمل باشم و بر خاک در غلتم
4 بامیدی که روزی بر سرم آید سگ کویت در آن کو هر شبی تا روز در خون جگر غلتم
5 چنان زار و ضعیفم در هوای سرو بالایی که همچون خار و خاشاک از دم باد سحر غلتم
6 نمیخواهم که از بزم وصال او روم بیرون کرم کن، ساقیا، جامی که آنجا بی خبر غلتم
7 هلالی، چون مرا در کوی آن مه ناتوان بینی بگیر از دستم و بگذار تا بار دگر غلتم