براهت بینم و از بیخودی از هلالی جغتایی غزل 230

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم

1 براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم

2 بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم

3 بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی که عمری نیم بسمل باشم و بر خاک در غلتم

4 بامیدی که روزی بر سرم آید سگ کویت در آن کو هر شبی تا روز در خون جگر غلتم

5 چنان زار و ضعیفم در هوای سرو بالایی که همچون خار و خاشاک از دم باد سحر غلتم

6 نمیخواهم که از بزم وصال او روم بیرون کرم کن، ساقیا، جامی که آنجا بی خبر غلتم

7 هلالی، چون مرا در کوی آن مه ناتوان بینی بگیر از دستم و بگذار تا بار دگر غلتم

عکس نوشته
کامنت
comment