چشم بگشادم پس از هجران به ابروی از جامی غزل 106

چشم بگشادم پس از هجران به ابروی خوشت

1 چشم بگشادم پس از هجران به ابروی خوشت ماه عید وصل نو کردم به روی مهوشت

2 خط نمودی پرتوی ناتافته زان رخ هنوز سوختم از دود تو ناگشته گرم از آتشت

3 یک نهال آرزو در باغ جان ما نشان گو خدنگی باش کم ای ترک شوخ از ترکشت

4 یک دوسه بوسه کرم کن چاره درد مرا نازک است آن لب نمی آزارم از پنج و ششت

5 لاف دانشمندی ای صاحب عمامه تا به کی چون خلاف دانش آمد وضع دستار و فشت

6 در تمنای تو پیوند از همه بگسسته ایم بعد ازین دست امید ما و جعد دلکشت

7 هر چه گویی جامی از دل گو نه از وسواس طبع تا شود خوشوقت اهل دل ز انفاس خوشت

عکس نوشته
کامنت
comment