نونهالم را ز بس بگذاشت از جویای تبریزی غزل 702

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار

1 نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار

2 از بر خود افکند در سینه کندنها برون هست از نامی من عاصی نگین را بسکه عار

3 سخت رنگین می نماید جلوهٔ موج هوا یا زمستی بال افشان گشته طاؤس بهار

4 هر که بر درگاه دولت مانع سایل گماشت چو بداری بهر خود آماده کرد از چوب دار

5 در برم دل داغ خوبیهای بیش از حد اوست در نمی آید میانش از نزاکت در کنار

6 سوی خلق اندازد آخر از نظرها مرد را آبرو ریزد ز چین جبهه اش چون آبشار

7 از خمار باده جویا بسکه امشب خشک ماند هر لب من کار دندان می کند مقراض وار

عکس نوشته
کامنت
comment