- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نونهالم را ز بس بگذاشت بر شوخی مدار عکس در آیینه چون در چشمه باشد بیقرار
2 از بر خود افکند در سینه کندنها برون هست از نامی من عاصی نگین را بسکه عار
3 سخت رنگین می نماید جلوهٔ موج هوا یا زمستی بال افشان گشته طاؤس بهار
4 هر که بر درگاه دولت مانع سایل گماشت چو بداری بهر خود آماده کرد از چوب دار
5 در برم دل داغ خوبیهای بیش از حد اوست در نمی آید میانش از نزاکت در کنار
6 سوی خلق اندازد آخر از نظرها مرد را آبرو ریزد ز چین جبهه اش چون آبشار
7 از خمار باده جویا بسکه امشب خشک ماند هر لب من کار دندان می کند مقراض وار