می‌کشم خود را و بازم دل از سلمان ساوجی غزل 168

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد

1 می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد

2 می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است ورنه می‌آید دل مسکین به مویش می‌کشد

3 ما چو بید از باد می‌لرزیم از آن غیرت که باد می‌کشد در روی او برقع ز رویش می‌کشد

4 باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم دیده‌ام از تاب دل آبی به جویش می‌کشد؟

5 گل چه می‌داند که بلبل را فغان از عشق او هر چه می‌گوید صدا گفت و گویش می‌کشد؟

6 می‌کشیدم کوزه دردی ز دست ساقیی کین زمان هر صوفی صافی سبویش می‌کشد

7 شمه‌ای از حال من شاید که آن دل بشنود این تن مسکین به بیماری ببویش می‌کشد

8 خوی او هست از دهانش تنگ‌تر، وین ناتوان بار بر دل تنگ تنگ از دست خویش می‌کشد

9 آرزویی نیست سلمان را به غیر از روی دوست چون کند چون دوست خط بر آرزویش می‌کشد؟

عکس نوشته
کامنت
comment