- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میرم چو ز من دور شود آن بت دلجو ربط تن و جانست بهم ربط من و او
2 از بیکسیم نیست شکایت که بود بس با داغ توام الفت و با درد توام خو
3 در دادن جان حاجت سعی اجلم نیست بس باشدم ایمائی از آن گوشه ابرو
4 چندانکه تکلم نکند آن لب خاموش دارد بحریفان سخن آن چشم سخن گو
5 گم گشته دلم را طلبد از خم آن زلف جویند و نیابند گر از حلقه گیسو
6 تنها نه منم بسته زلفت که بسی هست جان در بن هر تارش و دل در سر هر مو
7 بارد همه طراری از آن طره پرفن ریزد همه عیاری از آن نرگس جادو
8 گر زانکه کشم از غم عشقت نه ای آگاه زان روز که من دیدهام آن عارض نیکو
9 بنگر که شود صورت عالم بتو روشن در آینهای آئینه روی آینه رو
10 خوش آنکه خرامی تو سوی گلشن و مشناق چون سایه فتد درپی آن قامت دلجو