بیخود فتم هرجا روان آن قد رعنا بنگرم از جامی غزل 353

جامی

جامی

جامی

بیخود فتم هرجا روان آن قد رعنا بنگرم

1 بیخود فتم هرجا روان آن قد رعنا بنگرم چون بگذرد خیزم نشان بر خاک ازان پا بنگرم

2 زانجا که روزی دیدمش باشم گریزان چون کنم بی او نباشد طاقتم کانجا روم جا بنگرم

3 از دیدن او چون مرا مانع شود دیوار و در گریان ز شهر آیم برون گلهای صحرا بنگرم

4 خواهم به طوفان بلا عالم تهی از دیگران تا گه گهی آن روی را باشد که تنها بنگرم

5 می میرم از یک دیدنش هان ای رقیب از مرگ من می خواهی از رخسار او برقع بکش تابنگرم

6 امروز دیدم روی او مشکل که تا فردا زیم چندان امان ده ای اجل تا بخش فردا بنگرم

7 آنچ از غم او می کشم حاشا که از وی چون رهم بر کوی خوبان بگذرم در روی زیبا بنگرم

8 با آه خود دارم هوس هر شب شدن بر آسمان تا بی لب جانبخش او حال مسیحا بنگرم

9 جامی نبینم حاصلی در کوی او عشاق را جز آب چشم و دود دل چون زیر و بالا بنگرم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر