- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همی گردم به گرد هر سرایی نمییابم نشان دوست جایی
2 وگر یابم دمی بوی وصالش نیابم نیز آن دم را بقایی
3 وگر یک دم به وصلش خوش برآرم گمارد در نفس بر من بلایی
4 وگر از عشق جانم بر لب آید نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟
5 چنان تنگ آمدم از غم که در وی نیابی خوشدلی را جایگایی
6 عجب زین محنت و رنج فراوان که چون میباشد اندر تنگنایی؟
7 ازین دریای بیپایان خون خوار برون شد کی توان بیآشنایی؟
8 مشامم تا ازو بویی نیابد نیابد جان بیمارم شفایی
9 مرا یاری است، گر خونم بریزد نیارم خواست از وی خون بهایی
10 غمش گوید مرا: جان در میان نه ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟