غباری گردم و روزی بدامان از آشفتهٔ شیرازی غزل 784

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

غباری گردم و روزی بدامان تو بنشینم

1 غباری گردم و روزی بدامان تو بنشینم شوم آئینه و بر کام دل روی ترا بینم

2 شوم ابریشم و در جامه ات خود را کنم پنهان که افتد اتفاق بوسه بر آن دست سیمینم

3 من آن فرهادم و یکدل هوس پیشه نیم خسرو نه سودای شکر دارم که خوش در خواب شیرینم

4 مگو بی دین بود عاشق نیم این طعن را لایق که شد محراب و میخانه بود عشق بتان دینم

5 مناز ای آسمان بر ماه و پروینت که بی آن مه به هر شب اوفتد از چشم تر صد عقد پروینم

6 سری از تن برآوردم چو گو چندین قفا خوردم کنون بی سرهمی آیم ببخش ایشه که مسکینم

7 شب رحلت ببالین گر کسی را شمع افروزند به آن امید میمیرم که باشی شمع بالینم

8 اگر چه بلبلم گل را بهنگام نواخوانی بتیمارم چو ناید گل چو بوتیمار بنشینم

9 مبادا تا گلی بینم بگلزار جهان جز تو بگرد چشم هر شب از مژه خاشاک میچینم

10 چو سفتم گوهر مدح علی با خامه آشفته سزد گر میر بزم امشب گشاید لب به تحسینم

عکس نوشته
کامنت
comment