1 با شمع رخت دمی چو دمساز شوم پروانهٔ مستمند جانباز شوم
2 و آن روز که این قفص بباید پرداخت چون شهبازی به دست شه باز شوم
1 بکشم به جان جفایش نکشم سر از وفایش طلبم همه رضایش دل و جان دهم برایش
1 عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید وز هر چه بدون تست شان ننگ آید
2 اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید کز پرتو نار نور بی رنگ آید
1 آن کس که دل به دنیای غدار میدهد نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
2 تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل تیمار چون نیابد بیمار میشود