1 در قفس از هر نسیمی عیش گلشن میکنم چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن میکنم
2 تنگ میآید به چشم من فضای روزگار بر جهان گویی نگاه از چشم سوزن میکنم
3 رفته از آشفتگی فکر لباس از خاطرم اشک در چشمم چو آید، یاد دامن میکنم
4 بیستون را برگرفتن آن قدرها کار نیست کوهکن زین کار اگر عاجز شود، من میکنم
5 از محبت دوست کردم دشمن خود را، که من سنگ را از چرب نرمی موم روغن میکنم
6 گوهر و لعلی که شاهان زیب افسر کردهاند گر بود در دست من، سنگ فلاخن میکنم
7 داغ عشق خوبرویانم، حذر از من سلیم میگریزد راحت از جایی که مسکن میکنم