می‌شوم زنده ز سرکان نازنینم می‌کشد از جامی غزل 185

می‌شوم زنده ز سرکان نازنینم می‌کشد

1 می‌شوم زنده ز سرکان نازنینم می‌کشد می‌کشد بیگانگان را نیز اینم می‌کشد

2 پیش او چون سجده آرم از لگدکوب جفا تا نبینم دیگرش رود در زمینم می‌کشد

3 می‌کنم گلگشت باغ از شوق قد و عارضش اعتدال سرو و لطف یاسمینم می‌کشد

4 در خیال آن لب از خود گم شده جان می‌دهم چون مگس غرقه شده در انگبینم می‌کشد

5 نیست دوران را به خونریز من مسکین خطی گرد آن رخ دور خط عنبرینم می‌کشد

6 گر نباشد بهره‌ام زان ساق و ساعد باک نیست غیرت دامان و رشک آستینم می‌کشد

7 من به مهر او خوشم جامی و کین هم حاکم است گر به مهرم می‌نوازد ور به کینم می‌کشد

عکس نوشته
کامنت
comment