1 گه منع کنندم ز غم مشتاقی گه طعنه زنندم ز شراب و ساقی
2 القصه دل سوخته ام نیست دمی آسوده چو سنگ آتش از چخماقی
1 خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را
2 چنین نبود در وصل بسته بر دل ها نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را
1 خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را
2 دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم گندم اگر در خواب بیند همچو گردون آسیایی را