ایکه دل برده ای از دست از آشفتهٔ شیرازی غزل 790

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم

1 ایکه دل برده ای از دست زچشم سیهم بنده ام کرده ای از چیست نداری نگهم

2 خاک آندر شدم و بوسه زدم بر پایت تا بدانی زمقیمان در بارگهم

3 خرقه ای از سگ کوی تو بتن پوشیدم عارم از کسوت جم هست که با دستگهم

4 تلخ کامیست بسی زآن لب شکر شکنم عقدها زد بدل آنزلف گره در گرهم

5 منکه جز راه حرم هیچ نمیپیمودم طره آن بت ترسا بچه برده زرهم

6 نیست پیکان که از او جان ببرم یا خفتان کشته غمزه آن جادوی عنبر زرهم

7 گرچه آشفته بجز ننگ ندارم نامی فخرم اینست که مدحت گری از پادشهم

عکس نوشته
کامنت
comment