- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایکه هنوز با خودی دم مزن از مجردی ناز بسیطی و زنی لاف زنور سرمدی
2 ماند بجا چو سوزنش سلسله بست زآهنش روح که در فلک همی دم زند از مجردی
3 آینه بودی از ازل مظهر عشق لم یزل نفس هوا بدل کند نیکی مرد بر بدی
4 نقش خلاف نسپرد از دل و دیده لاجرم هر که بچهره علی دید جمال احمدی
5 چشم شهود عشق را نور تو جلوه گر چو شد شمع بسوخت زادعا لاف چو زد زشاهدی
6 شیخ چو دید صومعه دامگه ریا بود شست بآب میکده سبحه و دلق زاهدی
7 خود نشناخته بود لاف خداشناسیت غازی نفس خود نه ای چند کنی مجاهدی
8 یا صمد است ورود تو لیک بسینه نقش بت پیش صنم نموده ای در همه عمر عابدی
9 آشفته روی در حرم طوف کنان به بتکده دین یهود داری و جلوه دهی محمدی