ایکه بجاه و منزلت ره از آشفتهٔ شیرازی غزل 869

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من

1 ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من از خم زلف مو بمو باز بپرس حال من

2 ناله زیر و بم کشم تا که رسد بگوش تو تا که چو چنگ میدهد زلف تو گوشمال من

3 عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال عید منست روی تو ابروی تو هلال من

4 زهره بمشتری قران گرچه بسی کند ولی سعد نه تا نشد به تو نوبت اتصال من

5 راند بکام دشمنان دوست مر او ریخت خون گو بنشین و عیش کن دشمن بدسگال من

6 گفتم جان بکف روم تا که بدستش آورم وصل تو محتمل نشد با همه احتمال من

7 آشفته آفتاب را سجده مکن که گویدم عکس علی عیان شود زآینه جمال من

عکس نوشته
کامنت
comment