1 دعوی گر جاهل، به بغل دشمن خود داشت افعی به گریبان، ز رگ گردن خود داشت
1 ای موی تو را غالیه سا عنبر سارا چون نافه سیه روزم از آن زلف شب آسا
2 دیدار تو را چهره گشا دیده ی حق بین رخسار تو را روی نما، نور تجلّا
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
2 نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را