- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
2 که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را
3 که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را
4 زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل که در خانهٔ عصمت به گل اندوده تو را
5 که به فرمودن آن فعل تواضع فرمای سجده در بزم گدایان تو فرموده تو را
6 حزم کزدم ز پذیرفتن تکلیف نخست که ازین بزم نشینی چه غرض بوده تو را
7 محتشم خوی تو میداند و از پند عبث میدهد این همه در سر بیهوده تو را