- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر عنایت غم نیستی که یار من است که را غم من و اندوه بیشمار من است
2 غم تو یک نفس از من نمی شود غایب هم اوست در همه عالم که یارغار من است
3 مرا نه یار و نه اغیار جز تو یاری نیست غمی دگر نخورم چون غم تو یار من است
4 به دام زلف تو افتادم و عجب تر این که من مقیدم و دام من شکار من است
5 اگر به وصل نخواهی نواخت واویلا که مالک غم هجران در انتظار من است
6 نهاده ام سر بیچارگی و مسکینی همین دگر چه به بازوی اقتدار من است
7 به ترک هستی خود گفتن و به بودن نیست نه مرد کار چنینم اگر نه کار من است
8 ز پیر عشق شنیدم که گفت هر حلّاج نه رازدار انا الحق نه مرد دار من است
9 شدم ز دست وگر باورت نمی شود به خاک پای تو سوگند استوار من است
10 ز بس که خون دل از چشم من فرو ریزد گمان برند که یاقوت در کنار من است
11 رعایتی دگرم گر نمی کنی باری همین قدر که نزاری زار زار من است