-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
2 یار باید که حجاب من بی دل نشود دایم از صحبت نامحرمم این فریادست
3 بر سر از مبداء فطرت رقمی زد عشقم اگر انصاف ز من می طلبی بی دادست
4 یک نفس بیش ندارد چه کند صاحب وقت هر چه دیگر همه حشوست و خیال آبادست
5 جهد کن تا نفسی می رود اندر حلقت مگر آری دلِ دلسوخته یی را با دست
6 شادی آن که در مرحمت و رافت و فضل بر جماهیر گدایان غنی بگشاده ست
7 دنیی و عقبی اگر باز شناسی در وقت همه در وقت حریفی ست که این دم شادست
8 ساکن وصل و امین باش سنایی گفته ست آخر ای یار دل اهل دل از پولادست
9 نوعروسی ست جهان گر چه قدیم است و لیک سهل باشد که چو تو ناخلفی دامادست
10 غایت رفق نزاری سخن شیرین است شیوه ی سنگ پرستی روش فرهادست
11 مسکرات است نه ترتیب سخن پیرایی زاده ی فطرت وقت است همین دم زاده ست