1 گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
2 غم سوی تو هرگز گذری مینکند آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم
1 آن یار که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست
2 میگفت دگر باره به خوابم بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست
1 پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را
2 من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را
1 سوفسطایی که از خرد بیخبرست گوید عالم خیالی اندر گذرست
2 آری عالم همه خیالیست ولی پیوسته حقیقتی درو جلوه گرست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به