1 گر به جانان زنده ای جان گو مباش هجر باشد وصلِ جانان گو مباش
2 درد را هم درد درمان است و بس دردِ ما را هیچ درمان گو مباش
3 ما ز منزل فارغیم اینک قدم راهِ ما را هیچ پایان گو مباش
4 تا قیامت مستِ او خواهیم بود عشقِ ما را هیچ نقصان گو مباش
5 مردِ ترتیب و تکلّف نیستیم کارِ ما را هیچ سامان گو مباش
6 شمعِ ما را هیچ نوری گو مبخش کفرِ ما را هیچ ایمان گو مباش
7 چون ز ما برخاست تکلیفِ قلم حرفِ ما را هیچ برهان گو مباش
8 خلدِ درویشانِ صادق خلوت است خلدِ ما را هیچ رضوان گو مباش
9 چون نزاری هست ما خود نیستیم مٌهر اگر باشد سلیمان گو مباش
دیدگاهها **