1 گر زانکه چو خاک ره ستمکش باشی چون باد همیشه در کشاکش باشی
2 زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان گرچه در آتش باشی
1 تا ظن نبری کز پی جان میگریم زین سان که پیداو نهان میگریم
2 از آب لطیفتر نمودی خود را در چشم مت آمدی از آن میگریم
1 زین سان که فتاد هجر در راه ای دل ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل
2 باری چو نهای غائب از آن ماه ای دل عذر من مستمند میخواه ای دل
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد