1 گر عشق تو بر من آورد رنج بسر در حشر ز خون من نپرسد داور
2 آری بحساب خون خویش ، ای دلبر با تو سخن و ره نبود در محشر
1 صد لابه و صد بند حیل کردی باز تا با تو چنان شدم که بودم ز آغاز
2 آن روز مرا بود بروی تو نیاز آن روز شد و روز شده ناید باز
1 ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ
2 مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ
1 آن کیست که آگاه ز حس و خردست : آسوده ز کفر و دین و از نیک و بدست
2 کارش نه چو جسم و نفس داد و ستدست آگاه بدو عقل و خود آگه بخودست