-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد فلک زان رشحهتر گردد زمین زان شعله درگیرد
2 نماید در زمان ما و تو بازیچهٔ طفلان فلک گردد ور عشق لیلی و مجنون ز سر گیرد
3 به بالینش سحر آن زلف و عارض را چنان دیدم که زاغی بیضهٔ خورشید را در زیر پر گیرد
4 صبوحی کرده آمد بر رخ آثار عرق زانسان که شبنم در صبوحی جای بر گلبرگ تر گیرد
5 کسی را تا نباشد این چنین چشمی و مژگانی به زور یک نظر کی دل ز صد صاحب نظر گیرد
6 ز بس شوخی دلارامی که دارد در زمین جنبش به صد تکلیف یک دم بر زمین آرام گر گیرد
7 ز خرمن سوز آهم میجهد ای نخل نو آتش از آن اندیشه کن کاین آتش اندر خشک و تر گیرد
8 فلک خوی تو دارد گوئی ای بدخو که از خواری اگر بیند به تنگم کار بر من تنگتر گیرد
9 تزلزل بر درد دامان صحرای قیامت را چو دست محتشم دامان آن بیدادگر گیرد