1 گر نفس تو بسملی شود تا دانی سر تا پایت دلی شود تا دانی
2 یک یک عضوت چو جوهری پوشیدهست گردل نکنی گِلی شود تا دانی
1 چه رخساره که از بدر منیر است لبش شکر فروش جوی شیر است
2 سر هر موی زلفش از درازی جهان سرنگون را دستگیر است
1 دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است
2 بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده است
1 طمع وصل تو مجالم نیست حصه زین قصه جز خیالم نیست
2 در فراق تو تشنه میمیرم کز لبت قطرهای زلالم نیست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند