1 گر ترا طبع داوری بودی در تو وصف پیمبری بودی
2 آلت دلبری جمالت هست طبع دربار بر سری بودی
3 گفتن اندر همه مسلمانی چون تویی هست کافری بودی
4 مشتری گر به تو رسیدی هیچ به دل و جانت مشتری بود
5 با همه زهد گر اویس ترا دیده بودی قلندری بودی
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام