گر هر حرام بودی چون باده مست کاره از جامی غزل 277

گر هر حرام بودی چون باده مست کاره

1 گر هر حرام بودی چون باده مست کاره همواره مست بودی شیخ حرامخواره

2 حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره

3 عارف به کنج خلوت خاموش و سر عرفان با این و آن مقلد گفته هزارباره

4 در قعر بحر ماهی بسته دهان و غوکان بگشاده لب به دعوی بی معنی ازکناره

5 دیوانه وار واعظ گوید سخن پریشان گرد آمده گروهی بر وی پی نظاره

6 سر رشته تعلق نگسسته صوفی از خود بخیه زدن چه سودش بر دلق پاره پاره

7 گیرند چون شماره جامی مقلدان را کن جهد آنکه باشی بیرون ازان شماره

عکس نوشته
کامنت
comment