- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر وصال دوست خواهی در ره او شو فنا تا حیات جاودان یابی به جانان در بقا
2 تا نگردی بیخبر از خود نیابی زوخبر نیست از هستی بباید بود تا یابی بقا
3 یار نزدیک و تو دور افتاده از جهل خویش اوست پیدا در لباس جمله ما و شما
4 فاش گردد بر دلش اسرار معنی سربسر هر که در راه طریقت میکند ترک هوا
5 تا دلت صافی نشد از ظلمت وهم و خیال کی شود از پرتو نور تجلی با صفا
6 درمقام فقر و عرفان آنگهی گردی تمام کز همه عالم عیان بینی جمال دوست را
7 بود عالم در حقیقت جز نمود حق نبود از خیالات جهان بگذر اگر خواهی خدا
8 هرکه خالی کرد خود را از خودی گوید بحق گه انا الحق آشکار و گه ومن اهوی انا
9 با تویی هرگز ترا در بزم وصلش راه نیست از خودی بگذر اسیری بیخود آنگه خوش درآ