گر وصال دوست میخواهی دلا از اسیری لاهیجی غزل 12

1 گر وصال دوست میخواهی دلا از مقام کفر و ایمان برتر آ

2 تا تو بیگانه نخواهی شد ز خود با خدای خود نگردی آشنا

3 پاکباز و پاک رو گر نیستی کی تو برخوردار باشی از لقا

4 با می و معشوق باشد هم نفس هرکه شد خاک ره رندان چو ما

5 عاشقی کو واصل معشوق شد فاش میگوید و من اهوی انا

6 خوش درآ در وادی ایمن دمی می شنو انی اناالله موسیا

7 وادی ایمن چه باشد طور عشق که درو نور تجلیست از خدا

8 همچو عیسی چون برآیی بر فلک؟ گر نخواهی شد مجرد از هوا

9 گر بقای جاودان خواهی بحق بایدت اول ز خود گشتن فنا

10 جز فنا اندر فنا در راه عشق من ندیدم درد عاشق را دوا

11 منکر حال اسیری کی شود هر که دارد از خدا ایمان عطا