1 گر حرف به تو جمال خود بنماید بر تو در گنج معرفت بگشاید
2 بی صوت و حروف با تو آید به حدیث نطقی که به صورت و حرف اندر ناید
1 قاصدی کو تا به جان پیغام دلدار آورد یا هوایی کز نسیم طره یار آورد
2 آن کس از دنیا و عقبی باشد آزادی چو ما دردمندی را که عشق یار در کار آورد
1 سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
2 می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد
1 آنچه پیش است اگر جمله بدانید شما روز و شب خون ز ره دیده فشانید شما
2 دیده دل بگشایید و نکو درنگرید می رود عمر، چه در بند جهانید شما