- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر بیند ز قدّت مصرع برجسته مضمون را چمن پیرا، کند از باغ بیرون سرو موزون را
2 نمکدانی بود چون داغ من چشم غزالانش به شور آورد تا صحرانورد ناله، هامون را
3 از آن، گل سینه چاک انداخت خود را در گریبانش که سازد پرده پوش عیب خود آن جامه گلگون را
4 به صحرا هم بود، در شهر بند جلوهٔ لیلی سواد چشم آهو، تازه سازد داغ مجنون را
5 در آغوشی سهی سرو است، خاکسترنشین قمری بدل کردن نباشد جامه هرگز، بخت وارون را
6 سرشک از دیده ام پیوسته، سیل گریه می شوید به خون ناشسته هرگز هیچکس جز اشک من، خون را
7 حزین از لب اگر بردارد آهت مهر خاموشی به آسانی توان از پیش دل برداشت گردون را