- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر شبی دولت به دستم زلف یار انداختی سایه اقبال بر من روزگار انداختی
2 چشم مستش گر نظر کردی بر اهل خانقاه مردم خلوت نشین را در خمار انداختی
3 دولت دنیی و عقبی وصل یار است ای دریغ بختم این دولت شبی گر در کنار انداختی
4 هم ز مژگانش دلم را ناوکی بودی نصیب چشم ترکش گر چنین لاغر شکار انداختی
5 غم ز بیماری نبودی گر طبیب درد عشق چشم رحمت بر من بیمار زار انداختی
6 گر نبودی بنده قدش صبا ز آب روان بندها بر پای سرو جویبار انداختی
7 از سر سعد فلک برداشتی قدرم کلاه بخت اگر در گردنم دست نگار انداختی
8 گر نسیم چین زلفش با صبا گشتی رفیق تا در چین کاروان مشک تتار انداختی
9 گر به گوش نازک خوبان رسیدی شعر من هر که را در گوش بودی گوشوار، انداختی
10 کاشکی برداشتی برقع ز روی گل نگار تا بر آتش لاله را مانند خار انداختی
11 گر ز گفتار نسیمی باخبر بودی صدف از دهان، لؤلؤی رطب آبدار انداختی