- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری
2 گرم از کعبه باز آرد صلیبم در بر اندازد خلافِ هر چه او گوید نخواهم کرد من باری
3 رسوم خدمت و طاعت نگهدارم به هر شغلی به وسع طاقت و قوّت میانبندم به هر کاری
4 مشنّع را بگو کاین درد ننشیند به فریادی مقلّد را بگو کاین کار برناید به گفتاری
5 محبّت را چو مجنونی نخواهد دید هر نجدی انا الحق را چو حلّاجی نخواهد دید هر داری
6 نباشد وصل بیهجران و شاهد بیرقیب الحق بباید طالب گل را تحمّل کردن از خاری
7 گزیرم نیست از یاری که باشد محرم رازی ولیکن کمترک با دست میآید وفاداری
8 ز ظلمت منکر تعلیم دانی کی برون آید محقّق کرده تسلیمی و مطلق کرده اقراری
9 محال عقل اگر خود هیچ با ما در نمیگیرد میانِ ما و او دیرست تا بودهست آزاری
10 مقاماتِ نزاری بر حقایق مشتمل باشد بود در ضمن هر حرفی از آن رمزی و اسراری
11 مگر هم رنگِ ما بویی تواند برد ازین نافه که این پی کس نیارد برد بیرون جز بههنجاری