🌟 نیت کن و فال حافظ بگیر 🌟
ناصرخسرو قبادیانی

ناصرخسرو قبادیانی

ناصرخسرو قبادیانی
ناصرخسرو قبادیانی

گر خرد را بر سر از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 237

قصیده 237 ام از 635 قصاید

گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی

🌙 حالت شب
شماره بیت
اندازه متن
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51

1 گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی سخت زود از چرخ گردان، ای پسر، سر بر کنی

2 دیگرت گشته است حال تن ز گشت روزگار همچو حال تن سزد گر حال جان دیگر کنی

3 پیش ازان تا این مزور منظرت ویران شود جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی

4 علم را بنیاد او کن مر علم را بام او از بر و پرهیز شاید گر مرو را در کنی

5 در چو این منظر چو بگزاری فریضهٔ کردگار بهتر آن باشد که مدح آل پیغمبر کنی

6 ننگ داری زانکه همچون جاهلان نوک قلم بر مدیح شاه یا میری قلم را تر کنی

7 گر به سر بر خاک خواهی کرد ناچار، ای پسر آن به آید کان زخاکی هرچه نیکوتر کنی

8 بر سرت بویا چو مشک و عنبر سارا شود گر تو خاکستر به نام آل او بر سر کنی

9 هم مقصر باشی ای دل گر به مدح مصطفی معنی از گوهر طرازی لفظش از شکر کنی

10 جز به مدح آل پیغمبر سخن مگشای هیچ گر همی خواهی که گوش ناصبی را کر کنی

11 ای پسر، پیغمبری را تاج کی باشد شگفت گر تو بر سر روز محشر ماه را افسر کنی؟

12 گر تو با اقبال و مدحش بنگری اندر جحیم پر سلاسل قعر او را باغ پر عرعر کنی

13 در جهان دین میان خلق تا محشر همی کار این اجرام و فعل گنبد اخضر کنی

14 گر به راه این جهان خورشیدمان رهبر شده‌است سوی یزدان مان همی مر عقل را رهبر کنی

15 نیست نیک اختر کسی که‌ش چرخ نیک‌اختر کند بلکه نیک اختر شود هر که‌ش تو نیک اختر کنی

16 هر که او فضل تو را و آل تو را منکر شود خوبی و معروف او را زشتی و منکر کنی

17 گر به روی تازه سوی روی آتش بنگری روی آتش را همی تو تازه نیلوفر کنی

18 فضل و جود و عدل ایزد خدمت کوثر کند چون تو روز حشر مجلس بر لب کوثر کنی

19 آزر مسکین که ابراهیم ازو بیزار شد گر تو بپذیریش با پیغمبران همبر کنی

20 بی شک این جهال امت را همی بینی، به حق دشمنانند این نه امت گر سخن باور کنی

21 دشمنی با اهل و آل تو همی بی‌مر کنند همچنان کاحسان تو با ایشان همی بی‌مر کنی

22 ای عدوی آل پیغمبر، مکن کز جهل خویش کوه آتش را به گردن در همی چنبر کنی

23 گر تو را خطاب اشتربان خال و عم نبود چون همی با من تو چندین داوری‌ی عمر کنی؟

24 ور نه در دل کفر داری چون شود رویت سیاه چون حدیث از حیدر و از شیعهٔ حیدر کنی؟

25 کیستی تو بی‌خرد کز روبه مرده کمی تا همی از جهل قصد جنگ شیر نر کنی؟

26 دشمنی‌ی این شیر هرگز کی شودت از دل برون تا همی خویشتن را امت آن خر کنی؟

27 رو تو با آن خر، مرا بگذار با این شیر نر خر تو را و شیر ما را، چونکه چندین شر کنی؟

28 جز که رسوائی نبینی خویشتن را تا به جهد خاک را خواهی همی تا همبر عنبر کنی

29 شرم ناید مر تو نادان را که پیش ذوالفقار ژاف را شمشیر سازی و ز کدو مغفر کنی؟

30 چون پیمبر را برادر بود حیدر سوی خلق گر بنازم من بدو چون روی خویش اصفر کنی؟

31 مردم همسایه هرگز چون برادر کی بود؟ لنگ خر را خیره با شبدیز چون همبر کنی؟

32 بت نباشد جز مزور مردمی، خود دیده‌ای، زین سبب لعنت همی همواره بر بت گر کنی

33 تو امامی ساختی ما را مزور هم چنین پس توی بت‌گر اگر مر عقل را داور کنی

34 آل پیغمبر بسی کشتهٔ بت منحوس توست تو همی او را به حیلت بر سر منبر کنی

35 خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدهٔ تو باد آزر بت‌گر توی، لعنت چه بر آزر کنی؟

36 نیست این ممکن که تو بدبخت همچون خویشتن مر مرا بندهٔ یکی نادان بدمحضر کنی

37 من همی نازش به آل حیدر و زهرا کنم تو همی نازش به سند و هند بدگوهر کنی

38 گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر آفرین از جانت بر فرزند و بر مادر کنی

39 دل زمهر چهر او چون جنت ماوی کنی چشم خویش از نور او پر زهرهٔ ازهر کنی

40 ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی؟

41 چین تو را بنده شود گر تو برو پر چین کنی قیصرت سجده کند گر روی زی قیصر کنی

42 جان اسکندر ز شادی سر به گردون بر برد گر تو نعل اسپ خویش از تاج اسکندر کنی

43 وقت آن آمد که روز کین چو خاک کربلا آب را در دجله از خون عدو احمر کنی

44 ای نبیرهٔ آنک ازو شد در جهان خیبر خبر دیر برناید که تو بغداد را خیبر کنی

45 منظر لاعدای دین را بر زمین هامون کنی منظر خویش از فراز برج دو پیکر کنی

46 دشمنان را در خور کردارشان بدهی به عدل عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی

47 بنده‌ای را هند بخشی پیش‌کاری را طراز کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی

48 آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی

49 خود نباید زان سپس لشکر تو را بر خلق دهر ور ببایدت از نجوم آسمان لشکر کنی

50 هر دو گیتی ملک توست از عدل فردا جا سریر آنچه امروز از نکوئی‌ها همی ایدر کنی

51 زین چنین پر زر و گوهر مدحت، ای حجت، رواست گر تو جان دوربین خویش را زیور کنی

ناصرخسرو قبادیانی از شاعران بزرگ قرن 5 هجری می باشد و سبک شعری ایشان خراسانی است.
ادامه توضیحات شاعر
اثر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی قصیده 237 ام از 635 قصاید در دیوان اشعار ناصرخسرو قبادیانی می باشد
شعر قالب : قصیده سبک : خراسانی
عکس نوشته
کامنت
سوالات متداول درباره شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی

شاعر شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی چه کسی است ؟

شاعر شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی ناصرخسرو قبادیانی می باشد.

شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 5 سروده شده است.

قالب شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی چیست ؟

قالب شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی قصیده است

سبک شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی چیست ؟

سبک شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی سبک خراسانی است

مضمون اصلی شعر گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی چیست؟

این شعر در دسته‌بندی اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن اجتماعی, شعر شاد, شعر فارسی, شعر قشنگ, شعر کوتاه, طبیعت, عارفانه, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
ناصرخسرو قبادیانی

گر خرد را بر سر از ناصرخسرو قبادیانی قصیده 237

قصیده 237 ام از 635 قصاید
بنر