گر بدانی که من از حکیم نزاری قهستانی غزل 1033

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

گر بدانی که من از عشقِ که‌ام زار چنین

1 گر بدانی که من از عشقِ که‌ام زار چنین نکنی بر منِ دل‌سوخته انکار چنین

2 تو ندانی که مرا با که سر و کار افتاد که برفته‌ست دل و دستِ من از کار چنین

3 نه که من رسمِ محبّت به جهان آوردم کاین همه ولوله برخاست به یک‌بار چنین

4 تا نیفکند مژه بخیۀ اشکم بر روی عشقِ من فاش نشد بر سرِ بازار چنین

5 با صبا گفتم اگر هیچ مجالت باشد گو مرا ضایع و محروم بمگذار چنین

6 تو به جامِ می و عشرت شده مشغول چنان من به دستِ غم و اندوه گرفتار چنین

7 آخر ای اهل نشست از سببی خالی نیست که ز من دل‌بر برخاسته بیزار چنین

8 هیچ‌ افسرده ندارد غمِ من تا گوید چون به سر می‌بری ای سوخته بی‌یار چنین

9 از نزاری‌ِ به زاری همه بیزار شدند که چرا عاشقِ بی‌وقت شدی زار چنین

عکس نوشته
کامنت
comment