1 گر نگردد فلک بکام دلم خلق را اضطراب ننمایم
2 زنک اندوه را بصیقل عقل از دل آئینه وار بزدایم
3 همچو ابن یمین شوم قانع خویشتن را صداع نفزایم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد دل شکسته چون من هزار کرده مقید
2 ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
1 دوش این سیمرغ زرین بال یعنی آفتاب گشت در مغرب نهان حتی توارت بالحجاب
2 از شفق شد چرخ مینا گون عقیق افشان چنانک خنجر کیخسرو از خون دل افراسیاب
1 ایها الناس دل از کار جهان برگیرید رستگاری طلبید و ره داور گیرید
2 تا چو پروانه درآئید بنور از ظلمات هر زمان شمع صفت سوز دل از سر گیرید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به