1 باشد بدل شکایت اگر از غمی ترا باهیچکس مباد حکایت از آن کنی
2 گردوست است رنجه نماییش دل زغم ور دشمن است خاطر او شادمان کنی
3 وین هم غم دگر که زبیهوده گفتنی دلشاد دشمنان و غمین دوستان کنی
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
1 صبح است و گشادند در دیر مغان را پیمانه نهادند بکف مغبچگان را
2 ساقی بده آن رطل گران تا برخ بخت ریزیم وزسر بازنهد خواب گران را