اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد از سعیدا غزل 267

اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد

1 اگر تو را هوس آیینه دار برخیزد غبار از آینه تا زنگبار برخیزد

2 اگر به قلب نظرهای آشنا تازی هزار ساله ز دل ها غبار برخیزد

3 شبی که بر کف پایت شود حنابندان نگار بسته ز دست بهار برخیزد

4 یکی شود به نظر دیگر آسمان و زمین وگر ز سینه تو را خارخار برخیزد

5 به حیرتم که مبادا میان دیده و دل ز ترکتازی جانان غبار برخیزد

6 چو جام باده درآید نمی دهد دستور که کس ز بزم، بغیر از خمار برخیزد

7 چو مو ندیده اگر آتشی ز رخسارش به پیچ و تاب چرا زلف یار برخیزد؟

8 دل شکستهٔ زلف تو را اگر بیند فغان و درد ز دندان مار برخیزد

9 به پایداری یک حرف حق سر منصور ز پا اگر فتد از پای دار برخیزد

10 دل شکسته سعیدا درست کی گردد؟ اگر برای مدد، روزگار برخیزد

عکس نوشته
کامنت
comment