1 اگر آگاهی از کیف و کم خویش یمی تعمیر کن از شبنم خویش
2 دلا دریوزهٔ مهتاب تا کی شب خود را برافروز از دم خویش
1 از چه رو بر بسته ربط مردم است رشته ی این داستان سر در گم است
2 در جماعت فرد را بینیم ما از چمن او را چو گل چینیم ما
1 کجا این روزگاری شیشه بازی بهشت این گنبد گردان ندارد
2 ندیده درد زندان یوسف او زلیخایش دل نالان ندارد
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران