گر شوی واقف تو ای بی حاصل از اسرار از سعیدا غزل 443

گر شوی واقف تو ای بی حاصل از اسرار دل

1 گر شوی واقف تو ای بی حاصل از اسرار دل حال دنیا و مافیها کنی در کار دل

2 از تماشای دو عالم چشم می بستی دگر گر تو بینا می شدی بر دیدهٔ بیدار دل

3 زهرهٔ شیران شود آب از پی اش در راه عشق بی جگر کی می تواند بود یک دم یار دل

4 عرش می لرزد ز آه سینهٔ صاحبدلان زینهار ای دل نیفتی در پی آزار دل

5 بار مجنون کی تواند ناقهٔ لیلی کشید طرفه سنگین است در راه محبت بار دل

6 عمرها شد بر در دل کار او رفت است و روب ای خدایا بر سعیدا وانما دیدار دل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر