1 گر نسازی کردههای ما بحل وای ما و وای جان و وای دل
2 دم مزن از دوری و خونم بریز مرگ بسپاری به از زنده خجل
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست