-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن گلِ داغ تو را در سینه پنهان می توان کردن
2 نمی دارد سحر، هر چند می دانم شب هجران درین غم طرّهٔ آهی پریشان می توان کردن
3 گرفتم صید مطلب نیست در دست کسی امّا کمند ناله بی درد، پیچان می توان کردن
4 چمن هر چند دلگیر است بی آن گلعذار امّا ترنّم گونه ای با عندلیبان می توان کردن
5 به حالم گر چه رحمت نیست امّا از دل آسایی دُر اشکی، ز کنج دیده غلتان می توان کردن
6 تو را رسوا اگر خواهد حزین آن یار پنهانی دو عالم چاک را نذر گریبان می توان کردن