1 گر خلق چنانکه من منم دانندم همچون سگ ز در بدر رانندم
2 ور زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم
1 آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست
2 سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن کار منست
1 تا درد رسید چشم خونخوار ترا خواهم که کشد جان من آزار ترا
2 یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز دردی نرسد نرگس بیمار ترا
1 نقاش رخت ز طعنها آسودست کز هر چه تمامتر بود بنمودست
2 رخسار و لبت چنانکه باید بودست گویی که کسی به آرزو فرمودست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما