اگر نقاب بت من ز چهره از جهان ملک خاتون غزل 704

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

اگر نقاب بت من ز چهره بگشاید

1 اگر نقاب بت من ز چهره بگشاید بسا دلی که به شوخی به غمزه برباید

2 ز لوح خاطر من یاد دوست نتوان برد ولی اگر بکند یاد ما دمی شاید

3 دلا به گردش و دور زمانه باید ساخت نه آنچنان که بباید چنانکه می آید

4 صبا بیار ز زلف نگار ما بویی که تا دماغ دل من از آن بیاساید

5 بدان نگار جفاجوی ما بگو تا کی فراق خون دلم را ز دیده پالاید

6 چرا به خون من خسته دل کمر بستست نیرزد آنکه دو دستش به خون بیالاید

7 هلال طاق دو ابروی او عظیم خوشست چه حاجتست که آنرا به وسمه آراید

عکس نوشته
کامنت
comment